تبیان، دستیار زندگی
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چه شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ابر کوچولو و مامانش

ابر کوچولو و مامانش

ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چه شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟

ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هٌل می‌دهد و می‌زند به ابرهای دیگر.

مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟

چشم‌های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل‌های کوچولو را آب بدهد. با قطره‌های توی رودخانه هم‌بازی شود. ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.

مامان ابر

مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف همدیگر هٌل می‌دهد تا رعد و برق شود. رعد و برق هم که بشود شما باران می‌شوید.

ابر کوچولو گفت: چه خوب! در همین وقت سر و کلّه‌ی باد پیدا شد. با دیدن ابر کوچولو و مامانش گفت: آماده‌اید باران شوید؟

ابر کوچولو

ابر کوچولو و مامانش داد زدند: بله!

باد آن دوتا را با دست‌های قوی‌اش گرفت و هٌل داد طرف ابرهای دیگر. ابرها که به همدیگر خوردند جیغ کشیدند. همه‌جا یک لحظه روشن شد. ابر کوچولو به مامانش گفت: چه‌قدر رعد و برق قشنگ است!

مامان ابر گفت: آره عزیزم! الآن دیگر باران می‌شویم.

محدثه رضایی

مجله: سنجاقک

******************************

مطالب مرتبط

طناب خوشمزه

جشن تولد

ساقه‌های طلایی گندم

درینگ درینگ... تلفن زنگ می زنه ! ( داستان)

عنکبوت و جاروی دم دراز

بُز زنگوله پا

معلم جدید بره ها

سرماخوردگی

کوتوله ناقلا و غول دندان طلا

توجه: پاسخ سؤال زیر را در این لینک بیابید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.