تبیان، دستیار زندگی
دیشب نزدیک خانه ی ما آقایی بود که لباس نارنجی خیلی قشنگی پوشیده بود. گفتم: «مامان جون چه قدر رنگ لباس این آقا قشنگه. این آقا چه کاره است؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیک بهداشت

پیک بهداشت

دیشب نزدیک خانه ی ما آقایی بود که لباس نارنجی خیلی قشنگی پوشیده بود. گفتم: «مامان جون چه قدر رنگ لباس این آقا قشنگه. این آقا چه کاره است؟»

مامانم گفت: «این آقا پیک بهداشت است. زباله ها را جمع آوری می کند. با جاروی بلندش خیابان ها را تمیز می کند.»

وقتی مامانم این ها را گفت خیلی خجالت کشیدم؛ خیلی از کارم پشیمان بودم که آشغال ها را توی خیابان ریخته بودم.

پیک بهداشت

توی دلم گفتم: «اگر من هی آشغال بریزم و او هی جمع کند، هم خسته می شود و هم مریض. پس من هم هیچ آشغالی روی زمین نمی ریزم تا پیک بهداشت خوش حال شود.» امشب که پیک بهداشت را دیدم لباسش تمیزتر و نارنجی تر بود. وقتی نگاهش کردم دیدم لبخند می زند. خوش حال شدم، فکر کردم حتماً مرا بخشیده است.

نفیسه سادات میرامامی_سنجاقک

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط 

دفتر نقّاشی

آقا شیطونه

پایان بهانه گیری های پارسا کوچولو

گنج مادربزرگ

شوخی تلفنی

عاقبت قسم دروغ

شوخی‏ زیادی ممنوع

جرقه ی شیطانی

جایزه ی بچه های راستگو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.