تبیان، دستیار زندگی
باید کرد؟ شگفتا! به راستی چه شد؟ دو نوع حکومت اصل مطلب عامل اصلی ناآگاهی انسان تحلیل آسان انقلاب تکاملی تنها تصور نشستن روی قالیچه عنوان مقاله: تحلیل آسان نام نویسنده: سید مرتضی آوینی منبع: سوره، دوره سوم، شماره 6، شهریور 1...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مقدمه

چه باید کرد؟

شگفتا!

به راستی چه شد؟

دو نوع حکومت

اصل مطلب

عامل اصلی ناآگاهی انسان

تحلیل آسان

انقلاب تکاملی

تنها تصور

نشستن روی قالیچه

عنوان مقاله: تحلیل آسان

نام نویسنده: سید مرتضی آوینی

منبع: سوره، دوره سوم، شماره 6، شهریور 1370

مقدمه

درست صد و بیست و پنج سال پیش، یعنی در سال یك هزار و دویست و هشتاد و هفت هجری قمری، مستشارالدوله، یكی از اشراف زادگان فرنگ زده ایرانی، در پاریس رساله ای نوشت با عنوان « یك كلمه » كه از نقل حتی بعضی از جملات آن می توان واقعیتی راكشف كرد كه بعد از یك صد و بیست و پنج سال و وقوع انقلابی دینی در ایران و بر پایی نظامی بی سابقه با عنوان جمهوری اسلامی، كه اسلامیت آن اصالتاً در اصل ولایت فقیه معنا پیدا می كند، هنوز هم غرب باوران و فرنگ زدگان این مرز و بوم آن را در نیافته اند. بگذارید نخست جملاتی را از آقای مستشارالدوله نقل كنم و بعد باقی قضایا را. او می نویسد:

چندی اوقات را به تحقیق اصول قوانین فرانسه صرف كردم و دیدم آن كودها در نزد اهالی فرانسه كتاب شرعی محسوب می شود...

بگذارید صراحتاً بگویم كه بنده، به تحقیق، ایمان دارم كه غرب باوران این مرز و بوم نه تنها هنوز هم قدمی فراتر از آقای مستشارالدوله برنداشته اند، بلكه بعد از یك صد و بیست و پنج سال، واقعیتِ این تقابلی را كه مشارٌالیه بین « اصول قوانین فرانسه » و « كتاب شرع » تشخیص داده بود نیز نفهمیده اند و هنوز مثل پطر كبیر تصور می كنند با تراشیدن اجباری ریش های مسلمانان می توان « دروازه تمدن بزرگ غرب » را بر جامعه گشود.

چه باید کرد؟

چه باید كرد؟ به راستی ما فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان با این جماعت پطرهای نه چندان كبیر كه اصلاً مبانی تفكر ولایی ما را نمی فهمند و همه چیز را مثل كامپیوتر های لاشعور فقط همان طور می شنوند كه برایشان برنامه ریزی شده است، چه كنیم؟ می گوییم « درد دین »، می گویند « دموكراسی »؛ می گوییم « ولایت »، می گویند « واپس گرایی»؛ می گوییم « فقاهت »، می گویند « مدیران و كارشناسان و فراغت آفرینان »... و می گوییم:

آخر آقایان محترم! این ما هستیم كه زیر عَلَم آن سید بزرگ – روح الله موسوی – قیام كرده ایم، كه عمامه ای سیاه داشت و عبا و قبا و لبّاده می پوشید و جز در یك مدت كوتاه، هنگام تبعید در تركیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد... و نعلین می پوشید و از هر ده كلمه ای كه می گفت، هر ده كلمه اش درباره دین بود و احكام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزكیه... و حتی برای یك بار هم نشد كه دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر كند و هر آنچه را كه می خواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حِكمی بیان می كرد كه از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیا و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یك بار « آزادی » را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نكرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد می كرد – كه در تفسیر لااله الاالله وجود دارد- و از جمهوری اسلامی نیز حكومتی ولایی را در نظر داشت كه قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه كه از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثنا، چون اقماری كه بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافته اند، زمینه را فقط و فقط برای حكومت شرع فراهم می آورند و شرع را نیز درست همان طور معنا می كرد كه فقهای سلف كرده بودند و علی الرسم القدیم باز هم حوزه های علمیه را به فقه جواهری دعوت می كرد... و قس علی هذا.

... اما باز هم این جماعت همان حرف های خودشان را بلغور می كنند و می خواهند با همان توضیحات سفیهانه ای كه مستشارالدوله ها و آخوندزاده ها و تقی زاده ها درباره تمدن غرب و دستاوردهای آن – كه دموكراسی است و آزادی مطلق نهادی شده – بیان می كردند، ما را متوجه ضرورت لیبرالیسم بگردانند و حتی گاه تا آنجا پیش روند كه بخواهند از آن سید علمدار نیز چهره ای ترسیم كنند كه بیش تر به آرزوهای خودشان شبیه است تا واقعیت. به راستی ما با این تقی زاده های جدید كه، خدا را شكر، ظاهر و باطنشان یكی است و كراوات بر گردنشان همان معنایی را دارد كه باید داشته باشد و تفسیرهایشان درباره كلاه پهلوی و كت و شلوار و پاپیون و پوشِت از زمان رضا قلدر تا به حال تغییری نكرده است چه كنیم؟ كسی به ما بگوید كه چگونه حرف هایمان را به این جماعت حالی كنیم.

می گویند پطر كبیر وقتی كه در هلند تحصیل می كرد، در جواب به این دغدغه همیشگی خویش كه چرا ملت روسیه مثل هلندی ها به ترقی و پیشرفت نرسیده اند، ناگهان در طی یك مكاشفه كاملاً علیمانه دریافت كه هر چه هست در این نكته مستقر است كه مردم هلند هر روز صبح ریش هایشان را با تیغ می تراشند... و بعد چون به روسیه بازگشت نهضتی عظیم علیه ریش به راه انداخت و دستور داد كه همه ریشوهای خائن را دستگیر كنند و ریش هایشان را در ملأعام بتراشند تا مملكت پیشرفت كند و همچون هلند به ترقیا ت عالیه دست یابد. و عجیب است كه بعد از نزدیك به یك قرن، هنوز كه هنوز است، تفسیرهای غرب باوران و فرنگ زدگان این مرز و بوم از حد پطر كبیر فراتر نرفته است و اینان حتی برای یك لحظه به این پرسش دچار نیامده اند كه چرا وضع ایران در میان تمام كشورهای این سوی جهان كاملاً استثنایی است و چرا نسخه های پزشكان میسیونر در سراسر كشورهای این سوی جهان برای ملت ها پیچیده اند، ملت ایران را شفا نداده است... و چرا رابطه روشنفكران در این مرز و بوم با مردم، عقیم و منقطع است... و چرا در تمام طول این یك صد سال و یا بیشتر، هر بار كه شورش و قیام و انقلابی بر پا شده است، مردم به شیوه ای عمل كرده اند كه هرگز نتایج معمول تاریخ معاصر را در پی نداشته است.

شگفتا!

و شگفتا! در جواب به این سؤال آخری، یكی از این جماعت كه علی القاعده باید جهاندیده تر از سایرین باشد، با غیظ و نفرت و اخم و تَخم به این نتیجه می رسد كه « این ملت حافظه تاریخی ندارند »، و جماعتی دیگر كه خود را « نسل سوم » می خوانند و حداقل یك نسل از آن دیگری جوان تر هستند، باز هم به نتیجه ای مشابه او دست می یابند كه:

این مردم در تمام طول تاریخ این یك صد ساله اشتباه كرده اند و به همین دلیل هیچ یك از این قیام ها و انقلاب هایی كه در این مملكت روی داده به این نتیجه مطلوب دست نیافته است.

و جماعتی دیگر از این آقایان و خانم های محترم نتیجه می گیرند كه:

انقلاب بیست و دوم بهمن فقط در صورتی به اهداف خویش دست خواهد یافت كه واپس گرایی روحانیون مهار شود و ضوابط تمدن مردم گرا (دموكراتیك) برقرار گردد و آزادی مطلق، تضمینی نهادی پیدا كند.

... و این جماعت آخر را باید انصافاً بیش تر شبیه به میرزا ملكم خان دانست، تا پطر كبیر و مستشارالدوله و تقی زاده... یعنی كمی باهوش تر زیرك تر، كه لااقل وقتی می خواهند ما ملت عقب مانده دیندار واپس گرا را به صراط مستقیم اومانیسم هدایت كنند، نه مثل پطر كبیر به فكر تراشیدن اجباری ریش هایمان می افتند و نه مثل كسروی، قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه را آتش می زنند و نه مثل رضا شاه سعی می كنند كه به تن مردم به زور كلاه پهلوی و لباس اروپایی بپوشانند و تكیه ها و حسینیه ها را تعطیل كنند و چادر از سر زنانمان برگیرند – كه البته ته دل هایشان برای این دو كار غنج می رود، منتها به روی مبارك خودشان نمی آورند – و نه... بلكه می كوشند ما را شیرفهم كنند كه « اسلام یعنی آدمیت (اومانیسم) و شرع یعنی قوانین مأخوذ از فرنگی ها »، چرا دست كم دریافته اند در این كشور خیلی ها دلشان می خواست كشور گل و بلبل و مینیاتور باشد، هر كه با ولایت و عزاداری محرم و حجاب زنان و روحانیون در بیفتد بدون شك بر می افتد. و خوب! حالا كه چنین است و این ملت نا آگاه در آستانه قرن بیست و یكم و در عین استفاده از محصولات و مظاهر تمدن جدید، طوری به دین چسبیده است كه انگار الان سال هشتم هجرت است، باید این ها را به وسیله معیارها و ارزش های خودشان فریفت، نه با تحلیل هایی كه از همان آغاز بر اعتبارات عقلی و منطقی تمدن جدید بنا شده است. ولی با این حال، همان طور كه میرزا ملكم خان هم بالأخره بند را آب داد، این جماعت نیز پیش از آن كه بتوانند دام را بگسترانند لو می روند، چرا كه اصلاً با مبانی فكری و اعتقادی و سوابق تاریخی این مردم آشنا نیستند و تا دهان باز می كنند باطن خود را بروز می دهند... و نه عجب! كه حتی فردی چون هانری كربن نیز، با آن همه پژوهش های مفصل و دامنه دار در فرهنگ شیعه، باز هم آن جا كه به اُسّ الاساس معتقدات ما، یعنی ولایت و مهدویت، می رسد در می ماند و حتی در پیش پای طلبه های جوانی كه هنوز سیوطی را هم تمام نكرده اند و برای تبلیغ به روستاها می روند لُنگ می اندازد.

چاره ای نیست! این جا همان « پل معروف » است كه در امثال كهن ما آمده است و آن همه دقیق كه حتی یك نفر نیز نمی تواند خود را جا بزند و بگذرد. و اما این جماعت تصور می كنند كه رابطه مردم با دین و ولایت و فقاهت مثل ریش است كه با یك تیغ « ناستِ » یا یك ریش تراش «فیلیپس» هم می توان آن را تراشید و از خود نمی پرسند كه به راستی چه شد كه درست در زمانی كه غرب ایران را جزیره ثبات می پنداشت، ملتی كه هم عاقبتِ وقایع دوران مشروطیت را دیده بودند و هم واقعه پانزده خرداد را، باز هم در تبعیت از یك روحانی كه اصلاً از پاگذاشتن بشر روی سطح كره ماه شگفت زده نشده بود و به شریعت تكنولوژی ایمان نیاورده بود، به خیابان ها ریختند، از هفده شهریورها گذشتند تا انقلاب را به ثمر رساندند و بعد هم، همه با هم به جمهوری اسلامی رأی دادند كه حكومتی ناشناخته، تجربه نشده و بدون هیچ سابقه تاریخی در جهان معاصر بود.

به راستی چه شد؟

به راستی چه شد؟ و چرا این واقعه در ایران اتفاق افتاد نه در تركیه و روسیه و عراق و حجاز و مصر و سوریه و نه حتی در پاكستان؟ چرا این انقلاب نه در اهداف و نه در شیوه عمل رجوع به انقلاب فرانسه نداشت؟ و چرا دستاوردهای سیاسی آن، خلاف همه انقلاب های دیگری كه در جهان معاصر روی داده است، نهادهای شناخته شده دموكراتیك و یا حكومت های تجربه شده ای كه مبنایی اومانیستی دارند نبود؟ چرا رهبر این انقلاب مردم را به شیوه انبیای كهن راه می بُرد و چرا با آنان از اصولی سخن می گفت كه بنیادهایی هزار و چهارصد ساله داشت؟

در مقاله ای كه یكی از این جماعت در مجله « آدینه » - شماره 59 ـ نوشته است، تحلیلی بسیار شگفت آور از تاریخ معاصر ایران ارائه شده – به قصد مصادره به مطلوب وزیر ارشاد و اغتنام فرصت در گیر و دار مباحثات فرهنگی اخیر در میان جناح های مسلمان و معتقد به نظام اسلامی – كه می تواند پرده از عمق وجود این جماعت بردارد؛ و البته چیزی خلاف قاعده در این جا رخ نداده است، كه غرب باوران این مرز و بوم، از همان دوران مستشارالدوله تا كنون، آدم هایی سطحی، بدون تحقیق و غافل از فرهنگ، تاریخ و مردم خویش بوده اند. این ها بیش ترین دشمنی را با ناصرالدین شاه می ورزند، اما اگر درست دقت كنی واكنش خودشان در برابر غرب، از این وجه كه گفتم، بسیار ابلهانه تر از اوست. و اگر سفره دلشان را برایت بگشایند، می بینی كه اما رضا قلدر را از ته دل دوست می دارند و بسیار تأسف می خورند كه چرا او نتوانست هم پای كمال آتاتورك از عهده وظیفه تاریخی خویش برآید!

نویسنده مقاله مزبور در طول این تحلیل تلاش كرده است كه از موضعی ضاهراً طرفدار انقلاب اسلامی و نگران دستاوردهای آن، پیروزی كامل انقلاب را موكول به « برقراری نهادهای دموكراتیك و تأمین آزادی برای همه » بگرداند و برای وصول به این نتیجه، از همان آغاز، بنیان بحث را به گونه ای اختیار كرده كه تو گویی غایت انقلاب از همان آغاز چیزی جز « برقراری ضوابط مردم گرا و تأمین آزادی مطلق از طریق نهادهای حكومتی » نبوده و آنچه حصول این نتایج را به تعویق انداخته، تحمیل یك جنگ هشت ساله است كه اكنون فیصله یافته... و خوب! حالا:

... اهل تفكر و قلم حق دارند حواله ای را كه انقلاب به دست آن ها داده – و در سال های جنگ بابت دریافت آن اصراری نكردند – اینك وصول كنند...

و لابد ما هم كه سخت درگیر جنگ و جانبازی بودیم باید نسبت به این آقایان و خانم های محترم شكر گزار باشیم كه بر ما منت نهادند و حواله خود را وصول نكردند(!) و اگر نه، ما به راستی چه می كردیم؟ و راستش اگر ما هم بخواهیم به شیوه همین نویسنده « فضای خالی میان سطور » را بخوانیم، باید بگوییم: این آقایان از ترس خودشان بود كه در زمان جنگ، طلب وصول حواله آزادی را نكردند، چرا كه امكان داشت وقتی رزم آوران اسلام خود را با دو دشمن رو به رو ببینند، در همان حال، محضاً لله یك آرپی جی جانانه هم به سمت مجله « آدینه » شلیك كنند و ان وقت « خر بیار و باقلا بار كن! »

دو نوع حکومت

نویسنده مزبور حكومت ها را به دو نوع « حكومت آسان » و « حكومت مستقر » تقسیم می كند، با این پیام مطلوب كه « حكومت آسان حكومتی بی آینده است » و این نتیجه اخلاقی كه اگر سردمداران حكومت فعلی می خواهند قدرت را نگاه دارند، باید گوش به نصایح نویسنده مقاله كذایی بسپارند. با صرف نظر از مندرجات مقاله مذكور كه درباره آن به حد كفایت سخن خواهیم گفت، ساختار محوری مقاله آن همه بدوی و شعار زده و سطحی است كه آدم در می مانَد كه واقعاً نگارنده مخاطبان خویش را همین مقدار هالو می پندارند و یا این شیوه را همچون نقابی برای مقاصد دیگر اختیار كرده است. طرح كلی مقاله از لحاظ ساختار چیزی شبیه به ترساندن بچه ها از لولوست كه در این تمثیل، بچه ها سردمداران حكومت، یعنی روحانیون و تكنوكرات های مذهبی هستند و « لولو » هم « از دست دادن قدرت » است، و علی الظاهر مقصد نگارنده از این لولوپراكنی (!) آن است كه بعضی از مسئولین فرهنگی كشور از ترس لولو به بغل شخص ایشان پناه بیاورند كه پناهگاه بسیار مطمئنی است، به همین سادگی! بسیار شگفت آور است كه نویسنده مقاله با همین شیوه « بچه گول زنك » می خواهد از آب گل آلوده ای كه به زعم او با درگیری های دو جناح مصدر حكومت ایجاد شده ماهی بگیرد علی الخصوص وزیر ارشاد (آقای خاتمی)، ایشان را به اصطلاح « شیر كند » و به جان آن طرفی ها كه به زعم ایشان طرفدارن حكومت آسان هستند، بیندازد. می نویسد:

در خالی ِ بین سطور نامه وزیر ارشاد نكته ای وجود داشت. گفته می شد: ما استدلال داریم، حق با ماست. از هیچ سخن مخالف با خود نمی هراسیم. واپس گرا نیستیم و در نهایت آزادی را برای همه می خواهیم. این پیام اصلی است.

... و حالا اگر خدا به ما هم قدرت خواندن فضای خالی بین سطور مقالات را عنایت می كرد، لابد ما هم می توانستیم ترفند بسیار پیچیده نگارنده را كشف كنیم و حتی حدس بزنیم كه ایشان در مقالات آینده خویش هم چه چیزها خواهند نوشت.

اصل مطلب

برسیم به اصل مطلب: تحلیل نگارنده مقاله از تاریخ معاصر جهان سوم، به دلیل آن كه پیشاپیش پیام مشخصی بر آن تحمیل شده، صورتی یافته است كه خواننده از همان آغاز می تواند پایان كار را حدس بزند. فرض اولیه ایشان در این تحلیل آن است كه « همه تحولاتی كه در تاریخ معاصر ایران پدید آمده – جز انقلاب بهمن 57 – به دلیل نا آگاهی مردم به نتیجه مطلوب كه نهادی شدن آزادی باشد نرسیده است. » درست به این پاراگراف از مقاله توجه كنید:

در فرصت های دور كمبود آگاهی های عمومی مانع از آن شد كه آزادی نهادی و پاگیر شود. امسال درست 100 سال از نخستین باری كه این فرصت ایجاد شد می گذرد. در آن زمان میرزا رضا كرمانی، ناصرالدین شاه، آخرین مجسمه استبداد سنتی را به خاك انداخت. فرصتی بود تا ملت به پا خیزند، اما نا آگاهی عمومی چندان بود كه اتابك با تكان دادن دست های مرده و یخ كرده شاه مانع پخش اطلاعات شد و مجال یافت تا سر فرصت نظام استبدادی را محكم كند. در مشروطیت، تحول و حركت طبیعی بود ولی طلب « عدالتخانه و مشروطیت » را پشت در اطاق كنسول انگلیسی، منشی سفارت در دهان حاج محمد تقی بنكدار (سفارتی) و حاج امین الضرب گذاشت، پس محمد علی شاه توانست با كمك قدرت خارجی آن را محو كند. استبداد صغیر را اگر واقع بین باشیم مقاومت ستارخان و باقرخان و آگاهی عمومی پایان ندارد، دست دیگری در كار بود. با این همه فرصت كسب آزادی به وجود آمد اما به دلیل نبود آگاهی در ملت از بین رفت. چنان شد كه كودتای سوم اسفند (1299) حركت افسران ملی و ناسیونالیست جلوه كرد و بعدها به دیكتاتوری انجامید. بعد از سقوط رضا شاه بود كه در روند بی خبری و بی اطلاعی ملت از آزادی تغییری رخ داد. در آن زمان یك سالی بود كه ایرانیان صاحب رادیو شده بودند و از طریق گیرنده های رادیوئی با خش خش بسیار صدای رادیو آلمان و انگلیس را می شنیدند، به همین جهت آزادی به دست آمده را به هر شكل نگه داشتند و از دل آن صاحب احزاب و نهادهای آزادی شدند و دوازده سال وقت گرفت تا سرانجام ایدن و چرچیل، آیزنهاور را از آن بر حذر داشتند كه شیر خفته بیدار شود و این آگاهی به سراسر منطقه سرایت كند...

به راستی چگونه می توان همه تحولاتی را كه در یك قرن و نیم از تاریخ ایران روی داده است در تحلیلی این چنین گنجاند؟ از یك سو، به زعم نویسنده، معیار آگاهی یا نا آگاهی مردم در طول این سال ها میزان آزادی خواهی و درك آنها از آزادی بوده است و از سوی دیگر، نگارنده هدف همه حركات و تحولات مردمی را در این سال ها كسب آزادی قلمداد می كند، و بعد هم میزان توفیق یا عدم آن را باز در همین جا می جوید: « رسیدن به آزادی و نهادی شدن آن. »

این كدام آزادی است؟ همان آزادی است كه در كنار استقلال و جمهوری اسلامی معنا پیدا می كند و یا آن آزادی است كه معنایی معادلLiberty دارد؟ این دومی، مقصد و مقصود همه جنبش هایی است كه از انقلاب فرانسه الگو گرفته اند و مفهوم آن را بدون رجوع به سابقه تاریخی این كلمه در غرب نمی توان دریافت. مفهوم این آزادی، همان طور كه نویسنده مقاله مزبور نیز تلویحاً بیان داشته است، در نفی و انكار همه قیودی كه انسان تعریف شده در مكتب اومانیسم را از خود بیگانه می كند. در این معنا هیچ چیز، جز نیازهای انسان كه عین ذات اوست، حقیقی نیست و هر قید و بندی كه سدّ راه وصول به مطلوب این نیازها شود مستحقّ انكار است، چرا كه انسان را از خود بیگانه می كند: سنت، عرف، اخلاق، دین، دولت، و چه بسا تمدن و میثاق اجتماعی، در نزد فروید و فرویدیست ها. و اما در عین حال، از آن جا كه انسان ناچار است كه به زندگی اجتماعی تن بسپارد و حیات اجتماعی نیز محتاج قانون است، در فلسفه حقوق سیاسی و اجتماعی دنیای معاصر، بهترین قانون قانونی است كه كم تر آزادی انسان را محدود كند. در نزد ما حقیقتت مسئله این است كه در غرب ذات انسان عین ولنگاری انگاشته شده و تنها چیزی كه اجازه دارد این رهایی بلاشرط از همه قیود را محدود كند آن است كه همه حق دارند مطلقاً آزاد باشند. و چون این حكم امكان تحقق ندارد، پس انسان ناگزیر است قید حیات اجتماعی و محدودیت های آن را بپذیرد، در عین آن كه جامعه باید به صورتی نظام یابد كه فقط در حدّ ضرورت، ولنگاری انسان ها را محدود كند.

و اما آن آزادی كه در كنار استقلال و جمهوری اسلامی معنا می گیرد و مردم ایران برای آن فریاد كردند هرگز معادلliberty نیست. این آزادی به طور كامل در نسبت با دین معنا پیدا می كند و مفهوم آن نفی بندگی غیر خداست كه در مراتب بعد و در حیثیت فردی به « كمال انقطاع » می رسد – كه از ما نحن فیه خارج است. نگارنده مقاله اصلی ترین و بزرگ ترین دستاورد انقلاب را آزادی قلمداد می كند و از همان آغاز، مبنا و مدخل بحث خویش را به گونه ای انتخاب كرده است كه وانمود شود مردم اصالتاً برای آزادی قیام كرده اند، و آن هم نه آن آزادی كه معادل حُرّیت است و در این كلام نهج البلاغه تفسیر شده: لا تَكُن عَبدَ غَیرِكَ و قَد جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً، بلكه آن آزادی كه معادلliberty است و بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی انسان می داند.

من از مخاطبان خویش می پرسم كه به راستی مردم ما برای آزادی قیام كردند یا برای اسلام. هنوز سیزده سال بیشتر از انقلاب اسلامی نگذشته است و امكان تحریف تاریخی آن وجود ندارد؛ آنچه كه انقلاب بهمن را ایجاد كرد و به ثمر رساند، گذشته از پیشینه تاریخی آن، این آگاهی و تجربه تاریخی بود كه تنها اسلام است كه می تواند استقلال و آزادی ما را تأمین كند و مظهریت كامل اسلام را نیز در شخص امام خمینی (س) می دیدند. گویا نگارنده مقاله فراموش كرده است كه شعار « حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله » را مردم به آن دلیل ساختند كه عدم وابستگی قیام خویش را به هر حزب و دسته و سازمانی برسانند و ماهیت كاملاً مردمی و خود جوش انقلاب را كه فقط از طریق روحانیون و مساجد سازمان یافته بود بیان كنند. مردم اسلام را می خواستند و حتی برای تفسیر معنای اسلام و چگونگی تحقق آن در یك قالب حكومتی نیز چشم به دهان حضرت امام داشتند؛ و اگر نه، كدام آزادی؟

عامل اصلی ناآگاهی انسان

نگارنده مقاله مزبور انقلاب بهمن 57 را این گونه تحلیل می كند:

انفجار اطلاعات و آگاهی عمومی وقتی در هم ضرب شد، تمام ترفندها را بی اثر كرد و انقلاب، سرود آزادی بر لب پیروز شد و بر هر چه نام آزادی نهاد. زمستان را هم « بهار آزادی » نامید... و اگر گفت و شنود پیرامون آزادی، پس از پیروزی انقلاب دوباره ده سالی عقب افتاد، دلایلی دارد كه اهم آن ها وقوع جنگ است. تهدید خارجی، معمولاً وقفه ای این گونه ایجاد می كند. وگرنه در تمام این مدت بحث درباره آزادی به عنوان اصلی ترین دستاورد انقلاب از اهمیت نیفتاد.

این كدام انفجار اطلاعات است كه به آگاهی عمومی می انجامد؟ انفجار اطلاعات كه در جهان امروز خودش عامل اصلی نا آگاهی انسان هاست چگونه می توانست ما را به آگاهی عمومی برساند؟ تحلیل ها، تعابیر، اعتبارات منطقی... همه چیز حكایت از غرب زدگی و غرب باوری دارد. آگاهی عمومی مردم ما در انقلاب، همان خود آگاهی تاریخی است كه بعد از یك قرن و نیم تجربه مبارزه با غرب، در دین اسلام و شخص امام خمینی (س) مظهریت یافته بود نه چیز دیگر، و این آگاهی عمومی هرگز با انفجار اطلاعات ایجاد نمی شود. این امر مزخرفات چیست؟ و آن كدام آزادی است كه گفت و شنود درباره آن را جنگ تحمیلی به تعطیلی كشاند؟ بحث درباره جنگ را به انتهای مقاله وامی گذارم و فقط یك كلمه می گویم و درمی گذرم: جنگ هشت ساله اگر چه تحمیلی بود، اما باعث شد تا حقیقت قدسی انقلاب ظاهر شود و به همین علت بود اگر جنگ، كه در همه جا جز ویرانگری و براندازی كاری نمی كند، در اینجا به تحكیم مبانی انقلاب و تثبیت اركان نظام اسلامی انجامید. اگر این آزادی بزرگ ترین دستاورد انقلاب بود، چگونه است كه با آغاز جنگ به تعطیلی كشید؟ گویا نگارنده مقاله مزبور باز هم فضای خالی میان شعارهای مردم (!) را خوانده است كه چنین حكم می كند، اگر نه، ما كه در هیچ یك از شعارها نشانه ای بر آن كه مردم آزادی مطلق را خواسته باشند نیافتیم؛ و اگر زمستان را نیز بهار آزادی نامیدند مفهوم این آزادی به طور خاص در نسبت با شعارهای دیگر معنا می گیرد و به طور اخص در ارتباط با سرنگونی رژیم شاهنشاهی و رفع استبداد، و اما نه آن استبداد كه در مقابل مفهوم دموكراسی است.

تحلیل آسان

آتمسفر رسانه ای غرب چنان مفاهیم كلمات را دیگرگون ساخته است كه هر بار پیش از هر چیز باید درباره كلمات و مفاهیم آن سخن گفت. یكی از معادلات مفهومی و ارزشی كه القائات رسانه ای غرب ایجاد كرده این است: نفی استبداد مساوی است با دموكراسی. این آتمسفر آن چنان غلبه ای بر اذهان دارد كه در این جا همه می پندارند هر حكومتی كه مورد تأیید مردم باشد دموكراتیك است، و بنابراین، بسیاری از دوستان را سعی بر این است كه بگویند ولایت فقیه یك حكومت دموكراتیك است، و خوب! اگر معنای دموكراتیك خیلی ساده، « مردمی » بگیریم، این معادله درست از آب در می آید. بحث درباره دموكراسی نیست، اما از آن جا كه این آقایان و خانم های محترم فرنگ زده غرب باور، همیشه پشت این اختلافات در معنا پنهان می شوند، قصد من آن بود كه نقاب از چهره این كلمه « آزادی » كه نگارنده مقاله « حكومت آسان » گفته است بردارم، تا روشن شود كه برای نظام اسلامی اعطای آزادی مطلق كه لیبرالیست ها می خواهند مساوی با نفی خویشتن است، چرا كه اصلاً از لوازم این آزادی « انكار دین » است. برای یك حكومت دینی، آزادی معنایی متناسب با ماهیت خودش دارد و اصلاً خنده آور است اگر ما بخواهیم حكومت ما « اسلامی » باشد اما در عین حال آزادی را آن سان تفسیر كند كه در جهان غرب معمول است. آن آزادی مساوی است با بندگی نفس اماره... و اصلاً اطلاق لفظ آزادی بر آن اشتباه است. انسانی كه وجودش منتهی به نیازهای طبیعت اوست، برده خور و خواب و خشم و شهوت است و خود نمی داند؛ صورتی انسانی دارد و سیرتی حیوانی؛ ظاهری آزاد دارد اما در باطن اسیر و بنده ای بیش نیست، و آن هم اسارتی كه بدترین اسارت هاست.

نگارنده در تمام مقاله سعی كرده است كه از بحث درباره رابطه دین با وقایع تاریخ معاصر و معادلات مفهومی و اعتبارات ارزشی كه در مقاله اش وجود دارد پرهیز كند و بنابراین، در هیچ كجا به وقایعی كه صراحتاً به تحرك دینی مردم اشاره دارد نپرداخته است؛ و فی المثل، اگر در همان جا كه به قتل ناصرالدین شاه می پردازد با این سؤال مواجهه شود كه میرزا رضای كرمانی را چه انگیزه ای به قتل شاه كشاند، بنیان تحلیل هایش در هم می ریزد و ناچار می شود كه در رابطه بین دین و حكومت آسان و یامستقر بیندیشد و سخن بگوید... و او همواره از این مواجهه پرهیز دارد. او در پی « تحلیل آسان » است كه چیزی است از قبیل « آشپزی آسان » و یا « راحت الحلقوم » و یا « اول ساندویچ، بعد سینما »، غافل از آن كه اصلاً وقایع تاریخ را نمی توان این گونه تحلیل كرد. تأمل در شخصیت پیچیده سید جمال الدین اسدآبادی و تأثیرات او بر تاریخ و مردمانی كه در ایران و افغانستان و عثمانی و مصر... معاصر او بوده اند – و از جمله بر میرزا رضای كرمانی كه ناصرالدین شاه را كشت – به روشنی نشان می دهد كه بزرگ ترین مسئله ما در طول یك قرن و نیم، نسبت دین با تمدن غرب و جست و جوی آن هویت تاریخی است كه باید با رجوع به آن خود را از استحاله در تاریخ غرب حفظ می كردیم، و این درست همان چیزی است كه نگارنده مقاله مزبور در تحلیل آسان خویش از آن گریخته است. در اشاره به دوران مشروطیت نیز سعی می كند وقایعی را عنوان كند كه به طرح تقابل مشروطیت و مشروعیت نمی انجامد، چرا كه بعد در برابر این واقعیت كه مردم ایران را دین و رابطه ولایی آنها با مراجع دینی شان به تحرك می كشانده است، مشتش باز می شد و تحلیل آسان در مخاطره می افتاد.

انقلاب تکاملی

مروری، حتی گذرا، بر تاریخ معاصر ایران نشان می دهد كه انقلاب اسلامی – كه نگارنده مقاله برای گریز از تبعات این صفت « اسلامی »، آن را « انقلاب بهمن 57 » می خواند – نتیجه نهایی مجموعه ای متكامل از انقلاب ها و قیام ها و تحولاتی است كه در معارضه با استعمار نو و بسط سلطه تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی غرب ایجاد شده است. بررسی تحولات تاریخی نشان می دهد كه انقلاب اسلامی یك انقلاب تكاملی است كه در یك سیر تاریخی چند صد ساله، متكی بر تجربیات تاریخی مكرر و با استفاده درست از نتایج این تجربیات روی داده است؛ با صرف نظر از آن كه اگر به طور جدی تر بخواهیم در جست و جوی ریشه های انقلاب اسلامی به تاریخ ایران رجوع كنیم، بدون تردید و ناگزیر اذعان خواهیم كرد كه اگر هر یك از تحولات تاریخی این هزار و چهار صد سال، و حتی پیش از آن را از مجموعه تاریخ حذف كنیم، انقلاب بیست و دوم بهمن رخ نمی داده است؛ اگر چه در این میان شكی نیست كه رابطه و تأثیر بعضی از این وقایع و عوامل بر انقلاب اسلامی مستقیم، عمیق تر و واضح تر است.

واقعه تاریخی قارچ نیست كه یك شبه و بدون ریشه سر از خاك دربیاورد؛ و بنابراین، اسلامی بودن را باید از یك سو لازمه ذاتی انقلاب دانست و از سوی دیگر، علت تامه آن. با عنایت به همین سابقه و هویت تاریخی مردم ایران، بدون كوچك ترین تردید باید در برابر این واقعیت تسلیم شد كه با هیچ قدرتی امكان نداشت كه كسی و یا حزبی بتواند این مردم را برای دموكراسی و آزادی به خیابان ها بكشاند و جلوی تانك و گلوله ببرد، و اگر آگاهی و عدم آگاهی مردم را بخواهیم آن سان تفسیر كنیم كه در تحلیل آسان این آقای محترم آمده است، باید اعتراف كرد كه هنوز هم مردم آن آگاهی لازم را پیدا نكرده اند كه برای آزادی قیام كنند و حتی آمدن ماهواره هم این آگاهی را در مردم ایجاد نخواهد كرد.

گویا این آقا نمی داند و ندیده است كه در طول همین جنگ هشت ساله چگونه جوانانی كه طبع و طبیعت جوانی می بایست آنان را به سوی تلذذ و تمتع از مواهب زندگی بكشاند، با یك سخن آن خلف صالح انبیا و ائمه (ع) از همه چیز می گذشتند و با فریاد الله اكبر، هزار هزار، پای در میدان هایی می گذاشتند كه در آنها حتی یك احتمال برای زنده ماندن وجود نداشت... و به قلب دشمن می زدند. و تو را به خدا، اگر كسی حوصله دارد، داستان نگهداری جزیره مجنون را برای این آقای آسان پرست تعریف كند تا بفهمد كه چگونه می شود تا آن جا در برابر فرمان ولی امر عادل و صالح تسلیم بود كه روزهای متمادی در محیط كوچكی از آسمانش باران خمپاره های شصت و هشتاد و صد وبیست، و انواع توپ های روسی و فرانسوی... و بمب های ناپالم می بارد، ماند و تسلیم دشمن نشد؛ و این همه را فقط برای رضای خدا انجام داد، نه آزادی و دموكراسی. آنچه كه مردم را در روز بیست و یكم بهمن 57، ساعت چهار و نیم، در خیابان ها نگاه داشت نیز عشق به آزادی و دموكراسی نبود؛ عشق به خدا بود و رهبری كه مظهر كامل اسما و صفات خدا بود.

...و گفتم كه هنوز سیزده سال بیشتر از پیروزی انقلاب نگذشته است و همه به یاد دارند كه مردم هرگز چیزی جز آنچه امام می خواست، نمی خواستند و مثلاً چنانچه حضرت او در برابرعنوان «جمهوری دموكراتیك اسلامی » كه از جانب عده ای پیشنهاد شده بود تسلیم می شد، مردم باز هم بدون آن كه خلجانی در دلشان راه یابد و یا خم به ابرو بیاورند به او تأسی می كردند و انقلاب در مسیر دیگری می افتاد. و اما این خود او بود كه مؤكداً بر این عنوان « جمهوری اسلامی، نه یك كلمه بیش تر و نه یك كلمه كم تر » پای فشرد، و چنانچه اگر مطلوب مردم در انقلاب، آزادی بود، در هنگام رأی گیری برای تعیین حكومت، دیگر پرسش نمی توانست « جمهوری اسلامی، آری یا نه؟ » باشد، بلكه پرسش دیگری از این قبیل عنوان می شد كه مثلاً « چه حكومتی می خواهید؟ » مگر آن كه بگوییم مردم برای آزادی قیام كردند اما بعد قدرت به دست روحانیون افتاد و آنها جمهوری اسلامی را به زور بر مردم تحمیل كردند... و كذب این سخن تا آنجا روشن است كه در میان تحلیلگران غربی هم كسی جرأت اِعمال چنین حیله ای به خود نداده است.

تنها تصور

اینها تنها تصوری كه از انقلاب دارند انقلاب فرانسه است و تنها تصوری كه از حكومت دارند نیز همان اَشكال مختلف حكومت هایی است كه در دوران معاصر با رجوع به مكتب اومانیسم پدید آمده است، و اصلاً نمی توانند دركی از این معنا داشته باشند كه انقلاب اسلامی با رجوع به باطن مدینه غایی اسلام به وجود آمده است نه با تاثیر پذیرفتن از انقلاب فرانسه و یا رجوع به ماكیاولیسم، كه ذات فلسفه سیاسی تمدن غرب است. آنها كه عنان عقل خویش را به تحلیل آسان سپرده اند نمی توانند دریابند كه از میان اسوه های مبارزه تاریخی مردم ایران علیه استبداد و استعمار و استكبار، چرا حضرت امام با ستایشی این همه از شهید شیخ فضل الله نوری و شهید مدرس یاد كرده اند؛ و شیخ فضل الله اصلاً كسی است كه در مخالفت با مشروطه غیر مشروطه سر به دار شد و نشان داد كه اگر امر دائر شود تا از میان یك مشروطه وابسته به انگلیس و ادامه سلطنت قاجار یكی را انتخاب كند بدون تردید محمد علی شاه را انتخاب خواهد كرد، نه سفارت انگلیس را. و در شهید مدرس نیز آنچه سخت مورد تحسین حضرت امام بود عزت و قدرت و شجاعتی بود كه از دین منشأ گرفته بود، و این كه در تمام شرایط، سیاست را عین دیانت می دانست و به دینی كه در گورستان ها دفن شود و در تحول تاریخی جوامع انسانی، منشأیت اثری زنده و كاملاً جدی نداشته باشد اعتقاد نداشت و حضرتش، هم این و هم آن را در خود جمع داشت؛ شیخ فضل الله نوری و سید حسن مدرس را... و فضایل بسیار دیگری كه جز او و اسلاف او هیچ كس نداشت.

به ادامه تحلیل نویسنده مقاله توجه كنید:

در ماه های پایانی سال 57، همگی كسانی كه با استقرار جمهوری اسلامی مخالفت می كردند طرفداران سلطنت و رژیم منحط نبودند. از قضا، بسیاری از آن ها در صف نخست مخالفان رژیم گذشته جا داشتند. این گروه مخالفت خود را با حكومت اسلامی با دو استدلال بیان می كردند. نخست آن كه معتقد بودند روحانیون، بنا به سابقه، با یكدیگر نمی سازند. به جان هم می افتند. بزودی بر سر نشستن روی قالیچه با هم درگیرمی شوند. دیگر آن كه معتقد بودند اینان « واپس گرا» هستند، تمدن امروزی جهانی را خوش نمی دارند و مظاهر این تمدن را كه دموكراسی و آزادی برای همه است، بر نمی تابند...

پیش بینی نخست مخالفان نه كه اتفاق نیفتاد، بلكه در پرتو یك رهبری پر جاذبه و با تدبیر بی اعتبار شد... اما پیش بینی دوم آن ها. واپس گرایی و رد ضوابط تمدن مردم گرا از جمله آزادی ها. واقعیت آن است كه در جریان حل تضادهای درونی و مقابله با توطئه های خارجی، نهادهای دموكراتیك به وجود آمده در جریان قیام بزرگ ملت آسیب دیده، اما امید به آن هرگز از میان نرفت و نخشكید. گویی در تمام طول هشت سال جنگ، ملت با اطمینان به آگاهی خود و خواست مسئولان رژیم كه همه از زندان دیده ها و مبارزان پیشین بودند و صدمه دیدگان از حكومت آسان، شاه، باور داشت كه پس از فیصله دادن به كار جنگ، به وعده هایی كه به صورت شعار اصلی انقلاب بر زبان همه بود، وفا خواهد شد.

نویسنده مقاله صراحتاً هر دو استدلال مخالفان جمهوری اسلامی را درباره روحانیون می پذیرد و البته از آغاز این پاراگراف نیز مشخص بود كه طرح این دو استدلال برای قبول آنهاست و تأكید تلویحی بر این مطلب كه: « من هم با استقرار جمهوری اسلامی مخالف بودم و گویا در محك تجربه نیز رفته رفته دارد اثبات می شود كه حق با من بوده است. » و البته درباره شخص امام صریحتاً نظری ابراز نمی كند و بهتر بگویم جرأت این كار را نیافته است... و خوب! در همین جا یك پرسش كاملاً جدی پیش می آید كه آیا وسعت آزادی بیان مطلوب آقایان و خانم ها تا آن جاست كه امكان اظهار نظر صریح درباره امام را به آنها می دهد یا نه. یادتان هست كه واكنش امام در برابر دهنی كه نسبت به ساحت مقدس فاطمه زهرا در رادیو رخ داد چه بود؟ قصد ایجاد رعب ندارم بلكه می خواهم خوانندگان این مقاله و از جمله مسئولان نظام فرهنگی كشور را نسبت به یك واقعیت بسیار جدی به فكر بیندازم و آن این است كه « به راستی نسبت میان آزادی های دموكراتیك با معنای آزادی در یك حكومت متكی بر دین چیست؟ »

می دانم كه غرب باوران دموكراسی زده خواهند گفت: « بوی انكیزیسیون می آید »، چنان كه در مقاله « حكومت آسان » نیز همین اتهام عنوان شده است، چرا كه این در همه ادراكات خویش رجوع به غرب دارند و هر چه را كه بگویی به یكی از احكام ارزشی فرهنگ رسانه ای و تحلیل های كلیشه ای غرب از تاریخ می چسبانند. بگذار آنها ریا كارانه به این دستاویزها بچسبند، اما همین مقاله « حكومت آسان »، مندرجات « گردون » و بسیاری دیگر از مقالات و كتاب هایی كه اكنون اجازه انتشار می یابند و استقبال روزافزون خوش نشینان « تهران جلس » برای بازگشت به وطن، حكایت از آن دارد كه نه تنها بوی انكیزیسیون به مشام اینها نمی رسد، بلكه بوی كباب(!) می شنوند، منتها دست پیش گرفته اند كه پس نیفتند... و یا حكم تاریخی امام درباره سلمان رشدی، مسئله حكومت آسان و غیر آسان و انكیزیسیون و استبداد دینی و اختناق و... این حرف ها در میان نیست؛ مسئله اختلاف در مبانی فكری و نظام ارزشی و اخلاقی ملازم با آن است. و اگر این پرسش اصلی كه گفتم جواب داده شود، آنگاه می توان امیدوار بود كه چاپ مقالاتی چون «حكومت آسان » حتی اسباب تحكیم حكومت دینی را فراهم آورَد، به شرط آن كه این آقایان و خانم های محترم جواب های طرف مقابل را نیز تحمل كنند و انتظار نداشته باشند كه آنها هر چه می خواهند بگویند و ما جواب ندهیم. اگر چه تا به حال كه ما آنچه دیده ایم خلاف این است؛ هر چه خواسته اند گفته اند و نوشته اند و حتی بارها بیش از ما از امكانات دولتی بهره برده اند، اما به مجرد آن كه جوابی بر سخنانش نوشته ایم فریاد اعتراض و ننه من غریبم و لوس بازی و فحاشی شان بلند شده است كه: ای وای ! صدای چكمه های فاشیسم می آید؛ بوی انكیزیسیون به مشام می رسد... و از این قبیل.

نشستن روی قالیچه

نویسنده مقاله مزبور، اگر چه موضوعیت آن دو استدلال را درباره روحانیون در زمان حیات حضرت امام نفی نمی كند، اما ناگزیر اصل بحث را به روزگار بعد از ارتحال آن بزرگوار برمی گرداند؛ یعنی امروز بالأخره پیش بینی اول مخالفان درست از كار در آمده است و دو جناح از روحانیون بر سر نشستن روی قالیچه، یعنی برای رسیدن به قدرت و ثروت با یكدیگر درگیر شده اند، و بالأخره نتیجه این درگیری نشان خواهد داد كه پیش بینی دوم مخالفان نیز درست از آب در خواهد آمد یا خیر.

پیش از آن كه درباره این توهّم توضیح بیش تری بدهم باید این مطلب نیمه شوخی و كاملاً جدی را عنوان كنم كه نگارنده مقاله روحانیون را خوب نمی شناسد و اگر نه، هرگز به این توهم دچار نمی شد كه آنها تا آن جا در معركه درگیری میان خودشان غرق شوند كه قالیچه به دست كراواتی ها بیفتد.

این كشمكش وجود دارد، و اگر چه بسیاری از این اختلافات، ریشه اش در تفاوت های عمیق تری است كه طبیعت انقلاب اسلامی در مسیر تحقق دین در قالب یك نظام سیاسی و اجتماعی اقتضا دارد – و بنابراین، اختلافاتی در این حد را باید از ضرورت های طی طریق دانست – اما چه بسیاری دیگر از كشمكش ها هست كه ریشه در عدم درك ضرورت ها دارد و حتی عُجب و خودبینی و مفاسد دیگر، كه باید در جای خود به آن پرداخت. گذشته از آن كه از این میان، تفكیك دو جناح تعریف شده با مشی معین سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، امر مشهور و مقبولی است كه واقعیت ندارد، و اگر بخواهیم بنا بر معیارهای شناخته شده سیاست جهانی از جناحین راست و چپ درباره مسئولان حكومت خودمان حكم كنیم به ناگزیر باید به گروه های بسیار دیگری با عناوین عجیب و غریب زیر، در شكم آن دو جناح قائل شویم: راست های فرهنگی كه چپ های سیاسی هستند، چپ های فرهنگی با مشی اقتصادی راست، راست های اقتصادی با مشی فرهنگی چپ كه از لحاظ سیاسی هم با چپ ها هستند و هم با راست ها، گروه های چپ اندر قیچی گاهی راست گاهی چپ، گروه نه چپ و نه راست و نه میانه رو، گروه های نیمه راست ونیمه چپ، كه این دو نیمه متناوباً به یكدیگر تبدیل می یابند... و از این قبیل. اما آن توهّم جدی كه نویسنده مقاله «حكومت آسان »، گردونیان نسل سوم و دیگرلیبرالیست های غرب باور، روشنفكران لاییك و حتی جمعی از مذهبی های روشنفكر زده خام و منفعل و مرعوب در برابر غرب فریفته است و باعث شده تا آنها امكان جمع حكومت دینی و لیبرالیسم فرهنگی و اخلاقی را باور كنند و چشم به راه بنشینند و حتی مدعی میراث انقلاب اسلامی شوند، یك « تحلیل مشترك آسان » است كه صراحتاً عرض خواهم كرد.

مبتكر عنوان نسل سوم ما را « ضدّ پروسترویكا » خوانده است و این عنوان یكی از شواهدی است كه بسیار صریح پرده از تحلیل ذهنی آقایان و خانم های مذكور برمی دارد. بعد از قبول قطعنامه598، ارتحال رهبر كبیر انقلاب اسلامی، از بین رفتن جناح شرق سیاسی و اِعمال پروسترویكا و گلاسنوست از جانب گورباچف برای حفظ ته مانده كمونیسم، تبلیغات جدی امپریالیسم خبری بر مسئله نظم نوین جهانی به حاكمیت آمریكا، لشكر كشی غرب به خلیج فارس برای تسلط بر بزرگ ترین منابع انرژینفتی در روی سیاره زمین و... مجموعه سیاست های خارجی و عملكرد اقتصادی دولت آقای هاشمی رفسنجانی، سیلست های فرهنگی وزارت ارشاد و برخی دیگر لز پارامترهایی كه حتی بیان آنها نیز درباره دولتِ مؤید به تأییدات مكرر مقام معظم رهبری و امت مسلمان ایران به صلاح نیست، غرب باوران و منتظران رجعت غرب را به این تحلیل رسانده است كه نظام اسلامی ایران نیز ناچار به یك تجدید نظر سازشكارانه اساسی در جهت پذیرش نظم نوین جهانی شده است – یعنی مثلاً یك پروسترویكای اسلامی (!) – و به آن امید بسته اند. آنها از این قیاس ساده لوحانه به این نتیجه رسیده اند كه فی المثل سیاست های فرهنگی وزارت ارشاد، وجه فرهنگی همین تجدد نظر سازشكارانه كه دارد ایران را در آغوش غرب می اندازد و لذا مخالفان سیاست های فرهنگی دولتی نیز لابد ریشه مخالفت هایشان در همان اختلافات سیاسی داخلی است كه بر سر نشستن روی قالیچه ایجاد شده است... این « تحلیل آسان » است كه آقایان و خانم های ساده لوح و زودباور را به موضع گیری های اخیر كشانده است.

پیش از ادامه مطلب لازم است بگویم كه صراحت این مقاله در بیان این مسائل نه از سرگستاخی، كه برای تشریح واقعگرایانه وقایعی است كه اكنون همه نگاه ها متوجه آن است؛ و در شرایطی چنین، كتمان بیش تر مسائل حتی از سر ادب و شرم حضور و رعایت مصالح، نه تنها هیچ كمكی به حل مسئله نمی رساند، كه بر پیچیدگی آن می افزاید.

همه باید بدانند – و بسیاری نیز می دانند – كه اگر تغییری در استراتژی نظام جمهوری اسلامی ایران در برابر جهان خارج از خویش روی داده است، بنیان این تغییر را حضرت امام خمینی شخصاً با قبول قطعنامه 598 نهاده اند و شكی – حتی در پنهان ترین نقاط ذهن – نمی توان داشت كه این عمل نیز منبعث از همان حكمت و درایت بی نظیر است كه حضرت او از اجداد و اسلاف خویش كه بنیان تاریخ ولایی كره زمین را نهاده اند به ارث برده بود.

بدون تردید نحوه عمل حكومت اسلامی در برابر دشمنان داخلی و یا خارجی، بنا بر شواهد عقلی و نقلی و تاریخی فراوانی كه وجود دارد، می تواند متناسب با شرایط و مقتضیات تا آنجا تغییر كند كه پیشوایان بحقی چون امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام به فاصله چند سال از یكدیگر دو نحوه عمل ظاهراً متغایر – و باطناً واحد – را در برابر دشمن اختیار كنند. ما این تجربه تاریخی را در حیات حضرت امام خمینی تجدید كردیم و به راستی اگر آن بزرگوار قبل از قبول قطعنامه 598 رحل اقامت به حظیرة القدس می كشیدند و وصی بحق ایشان مصلحت را در آن می یافتند كه باید این جام زهر را سركشید، آیا حتی بهترین ما مؤمنان به ولایت فقیه دچار همان اشتباهی نمی شدیم كه حجربن عدی در برابر صلح امام حسن مرتكب شد؟

البته قصد من این نیست كه قبول قطعنامه را از لحاظ ماهوی با صلح امام حسن مقایسه كنم، بلكه مرادم این است كه از یك سو آنان را كه از خود امام هم امام تر هستند متوجه حقیقتی بسیار تلخ بگردانم كه نسبت به آن غفلت دارند و از سوی دیگر، به غرب باوران فرنگ زده تفهیم كنم كه در تحلیل و تفسیر وقایع مربوط به انقلاب اسلامی باید از مبنا و مدخل خاصّ خودش وارد شد و در اینجا حكم كردن بنا بر قیاس حتماً راه به اشتباه می برد. اگر چه از غرب باوران نمی توان انتظار داشت كه از شباهت ظاهری و همزمانی این تغییر با پروسترویكا، فرو ریختن دیوار برلین، تظاهرات بزرگ دانشجویان در چین و... به این توهّم دچار نیایند كه این نیز ماهیتاً از سنخ همان تحولاتی است كه نظم نوین جهانی را باعث شده اند، چرا كه آنان در تحلیل وقایع سیاسی و تاریخی به ناچار رجوع به غرب دارند – همان طور كه در احكام عملی حیات خویش نیز بنا بر رساله فرهنگ دهكده جهانی عمل می كنند – و از تفاوت های ماهوی انقلاب اسلامی ایران با انقلاب های دیگری كه در تاریخ معاصر روی داده بی خبرند، و یا خود را به غفلت می زنند. چنانچه در همین مقاله « حكومت آسان » نیز دیدیم كه نگارنده، همه ارزش ها و اعتبارات منطقی و عقلی خویش را از تفكر رسانه ای و تحلیل های تاریخی و سیاسی غرب گرفته است و اصلاً معنای آزادی، انقلاب و غایات آن را دقیقاً همان طور كه در « امپریالیسم رسانه ای » القا شده است. از « واپس گرایی » نیز همان معنا « ارتجاع » را مراد می كند كه در مقابل « تجدد و ترقی » است – ارتجاع سیاه را كه شاه بعد از پانزده خرداد به روحانیون اطلاق می كزد به یاد بیاورید – نه معنای « تحجر » را كه لفظی متعلق به فرهنگ خود ماست... و یا جوانان مسلمان درس خوانده را تكنوكرات های مذهبی می خواند و شواهد بسیار دیگر كه به كفایت مورد اشاره قرار گرفت... و حال آنكه اصلاً انقلاب اسلامی ایران نه در ظاهر و نه در باطن، نه در اهداف و نه در شیوه عمل، از غرب و تاریخ آن الگو نگرفته است و هرگز آن را نمی توان در ذیل تاریخ غرب معنا كرد بعد از پیروزی نیز، در هنگام استقرار نظام، رهبر كبیر انقلاب هرگز « جمهوری اسلامی » را « در رجوع به غرب و تمدن و نهادهای سیاسی و قوانین آن » بنیان ننهاد. و البته این مبحث را هرگز نباید با این مبحث دیگر خلط كرد كه « اگر انقلاب اسلامی در شرایط دیگری متفاوت با روزگار غلبه تاریخی تمدن غرب رخ می داد در قالب چه نظامی محقق می شد. » « انعطاف » و «انفعال» دو معنای كاملاً متغایر و متمایز از یكدیگر دارند.

امّ القرای تمدن اسلامی، یونان باستان نیست و همه می دانند كه حضرت امام خمینی كتاب «ولایت فقیه » را كه به مثابه « روح القوانین » حكومت اسلامی است ده ها سال پیش از پیروزی انقلاب با رجوع به قرآن و روایات نگاشته بودند و نهادهایی كه اكنون در حكومت جمهوری اسلامی وجود دارد نه در تأسی به حكومت دموكراسی بلكه در رجوع به « امّ القرای تمدن اسلامی كه صورت محقّق مدینة النبی است » موجودیت یافته اند، و تردیدی نمی توان داشت كه اگر حتی پارلمان – مجلس شورا – نمی توانست صورتی موجه از حضور مردم و بیعت آنان را با ولایت فقیه ارائه دهد هرگز در نظام اسلامی موجودیت نمی یافت.

وجود پارلمان را در نظام جمهوری اسلامی نمی توان به مفهوم پارلمانتاریسم گرفت و اگر چه نظام اسلامی در قوانین اساسی خویش، وجود آزادی ها را به طور مشروط مورد تأكید قرار داده است، اما این آزادی ها را هرگز نمی توان با معنای لیبرالیستی آزادی در غرب یكی دانست. نظام جمهوری اسلامی یك نظام ولایی است كه حول شمس ولایت فقیه تشكیل شده است و بنابراین، نهدهای سیاسی و اجتماعی نه در جهت تأمین حاكمیت مردم بر خودشان – كه اصلاً نمی تواند مفهوم واقعی داشته باشد و همیشه در همه جا نخبگان، قشری از اقشار مردم هستند كه حاكمیت را در دست دارند – بلكه در جهت تسرّی و تنفیذ احكام اسلام در جامعه از طریق رهبری فقیه كه مردم نیز با او بیعت كرده اند تشكل یافته اند. این حكومت را نه می توان دموكراسی خواند و نه با هیچ عنوان وارداتی دیگر، هر چند كه جمهوری اسلامی خود را نسبت به تأمین بسیاری از آزادی هایی كه در حكومت های دموكراسی معمول است متعهد بداند – كه می داند.

نمی خواهم بگویم كه جمهوری اسلامی همان صورت غایی و مطلوب مدینه اسلامی و حكومت آن است، اما با اطمینان می توان گفت كه این بهترین صورت ممكن – با عنایت به شرایط زمان و مكان – برای حكومتی است كه می خواهد در همه اركان و اجزا و اعمال خویش رجوع به حقیقت اسلام داشته باشد و مسلماً مدخلیت شرایط و مقتضیات تاریخی را در این معنا هرگز نمی توان نادیده گرفت.

این تغییر استراتژی نیز هرگز با تبعاتی كه در الگوهای غربی شاهد آن بوده ایم همراه نخواهد بود و برای درك آن باید از همان مبنا و مدخلی وارد شد كه عرض كردم و بنابراین، قیاس آن با پوسترویكا و گلاسنوست عبث است؛ كمونیسم از لحاظ ماهوی رجوع به همان تفكری دارد كه می تواند منشأ كاپیتالیسم و یا دموكراسی های گوناگونی نیز واقع شود و بنابراین، هرگز اتحاد دو اردوگاه سیاسی شرقی و غرب نمی تواند غیر منتظر باشد، گذشته از آنكه بر ما روشن است كه وقوع انقلاب اسلامی و نامه حضرت امام به گورباچف در تسریع بخشیدن به این امر و تعیین سمت و سوی آن تأثیری بلاانكار و اساسی داشته است.

... و اما هرگز برای نظام مبتنی بر ولایت فقیه، رویكرد به لیبرالیسم و یا فاشیسم و غیر آن ممكن نیست. تأمین آزادی ها و یا سلب آن در این نظام تعریف خاصّ خویش را دارد كه در همه دنیا بی نظیر و بی سابقه است. شباهت های ظاهری نباید آقایان منتظران رجعت غرب را به اشتباه بیندازد و آنها را نسبت به تأمین آزادی های لیبرالیستی امیدوار سازد... و فی المثل، هرگز در روابط بین زن و مرد تأمین این آزادی ها – آن سان كه در تمدن غرب معمول است – برای نظام اسلامی امكان پذیر نیست؛ گذشته از آنكه تجربه تاریخ گذشته ایران زمین نیز ناظر به همین واقعیت است كه بعد از پنجاه سال حكومت پهلوی و همه آن تمهیداتی كه از هفدهم دی ماه كذایی برای ترویج لیبرالیسم جنسی در این كشور انجام گرفت و با وجود آنكه همه امكانات حكومتی نیز در خدمت همین امر واقع شده بود، میزان موفقیتشان تا آن جا بود كه دیدیم.

آزادی بیان نیز از این قاعده كه گفتم خارج نیست. نظام جمهوری اسلامی مسلّماً خود را نسبت به تأمین آزادی بیان تا آنجا كه در قانون اساسی آمده است متعهد می داند، اما اگر باز هم از همان مبنا و مدخلی كه عرض شد به مسئله نگاه كنیم خواهیم دید كه مفهوم و تعریف آزادی بیان در این خطه به طور كامل متمایز از غرب است؛ « آزادی بلاشرط » و « آزادی برای همه » شعارهایی موهوم است كه واقعیت پیدا نمی كند... و فی المثل، به مجرد آنكه كار این آزادی به تقابل با معتقدات اخلاقی مردم بكشد، دیگر حتی حمایت احتمالی دولت نیز فایده بخش نخواهد بود و اصلاً به عبارت بهتر، مفهوم دولت در نظام اسلامی خواه ناخواه در نسبت مستقیم با معتقدات اخلاقی و فرهنگ و سنن همه افراد این جامعه تعریف می شود و نه مثلاً در نسبت با معنای آزادی در اعلامیه حقوق بشر یا فرهنگ امپریالیسم رسانه ای و یا امیال قشر خاص و معدود لیبرالیست های وطنی... و همان طور كه گفتم، تغییر استراتژی نظام اسلامی كه از تبعات كاملاً قبول قطعنامه 598 – كه توسط خود حضرت امام انجام گرفت – و تمام شدن جنگ و تغییر استراتژی تهاجم دشمن است، نباید غرب باوران را به این توهّم دچار كند كه دولت جمهوری اسلامی به صورتی هماهنگ و با یك طرح مشخص و در همه وجوه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به غرب و معیارهای آن روی آورده است و همین روزهاست كه مثلاً الزام قانونی حجاب زنان از میان برداشته خواهد شد و به تبع آن، مسئله محدودیت های مربوط به روابط جنسی حل خواهد شد و كار این تساهل تا آنجا بالا خواهد گرفت كه هر كسی هر مزخرفی دلش خواست بتواند راجع به جنگ و شهادت و معتقدات دینی و عرفی مردم بنویسد و هر صدایی هم از هر جا به اعتراض بلند شود، كمیته های انتظامی به نفع تأمین آزادی بلاشرط و آزادی برای همه – حتی فجار و فساق و اهل خمر و منقل پرستان و... – وارد میدان خواهند شد و مثلاً فریاد اعتراض خانواده های شهدا را در گلو خواهند برید (!) و البته بعد از این سخنان اتهام دیگری نیز بر اتهامات ما وارد خواهد شد و آن این است: هواداران دیكتاتوری خانواده شهدا... و بالأخره این توهّمات مرا به یاد داستان نوكر شیخ بهایی انداخت كه روزی در هنگام ساییدن كشك – و لابد برای تهیه آش رشته یا رشته پلو – خود را به توهّمات خویش سپرده بود و در عالم خیال متصل خویش (!) به شیخ الاسلامی رسیده بود و دم و دستگاه و خدم و حشمی به هم زده بود كه ناگاه صدای شیخ بهایی كه احوال او را به مكاشفه و معاینه دریافته بود همه توهمات یارو را در هم شكست كه « فلانی جان! كشكت را بساب! »

صریح تر بگویم: آیا تعارض اعتراضات مقام معظم رهبری نسبت به فضای فرهنگی كشور و دستگاه های مربوط به آن با توهمات اینان نسبت به یك پروسترویكای اسلامی در زمینه فرهنگ و اقتصاد و سیاست، ایشان را به فكر نمی اندازد كه نكند در تحلیل های خویش دچار اشتباه شده باشند؟ آیا این آقایان و خانم های محترم در برابر حمایت كامل رهبر از دولت آقای هاشمی رفسنجانی، در عین اعتراض ایشان نسبت به عملكرد بعضی از دستگاه های دولتی، هرگز به این فكر نمی افتند كه نكند این بوی كباب كه به مشامشان می رسد، مثلاً مربوط به امر دیگری باشد كه ادب اقتضای بیان آن را ندارد؟ و گفتم كه نه تنها این هموطنان محترم به « ضعف حافظه تاریخی» دچار هستند، گویی بینی مباركشان نیز حضرات را از دیدن جلوی پایشان محروم داشته است و به ضعف حافظه جغرافیـایی نـیز گـرفتار آمده انـد و مثلاً خودشان را به جای ایـران در جای دیگر می بینند.

... و اما از این حرف ها گذشته، اگر معنای آزادی بیان این است كه مخالفان لیبرالیسم نیز حق بیان مخالفت خویش را داشته باشند، من نمی دانم كه این مظلوم نمایی ها و ننه من غریبم ها برای چیست، آن هم در جایی كه عل الظاهر دستگاه فرهنگی حكومت نیز جانب اینها را گرفته است و آنان را از حامیان نظام اسلامی نیز بیشتر دوست می دارد... كه چشم حسود و بخیل كور! و گویی شعار مطلوب اینان این است: « آزادی برای همه، مگر برای حزب اللهی ها. » نگارنده مقاله در جایی می نـویسد:

نتیجه این بی تفاوتی و خموشی همان است كه در شهریور 1320 برای رضاخان دست داد كه چون آن « قائد عظم الشان » را بیگانگان عملاً در بند كردند و به اسیری بردن، هیچ كس از جای نجنبید و تا سه چهار روز همه در گوش هم می گفتند « مش جعفر رفت! ».

و در همان صفحه، چند پاراگراف پایین تر:

شاه هم به راستی باور داشت كه « در ایران آزادی كامل وجود دارد، ولی نه برای توطئه ». آزادی، در غیاب مطبوعات آزاد، به همین اندازه بازیچه می شود. آن چه راه را بر چنین كج باوری هایی می بندد « آزادی برای همه » است كه به وسیله آزادی بیان تبیین می شود، و گرنه استالین هم میلیون ها عاشق دلخسته داشت، هیتلر هزاران فدائی شیفته...

و از مقایسه تعابیر « قائد عظیم الشأن » و « آزادی آری، اما نه برای توطئه » - كه از تعبیرات حضرت امام نیز هست ـ با شرایط كنوونی و عشق حامیا ن انقلاب اسلامی نسبت به قائم عظیم الشأن – كه در این روزگار نیز به حضرت امام اطلاق می شد – می خواهد ما را به این نتیجه برساند كه این حرف ها نمی تواند بقای حكومت را تضمین كند... و حال آنكه آنچه ما را نگران می دارد حفظ همین فضای سالم دین باورانه ای است كه انقلاب اسلامی به این جامعه عطا كرده است. به یاد می آورم مضمونی از فرمایشات حضرت امام را در دیدار با جمعی كثیر از زنان سیاه چادر كه حجابشان همچون احرام حجاج همه تمایزات ظاهریشان رااز میان برداشته بود، كه می گفت اگر انقلاب ما با وجود آن همه شهید كه در راه پیروزی آن داده ایم، هیچ دستاورد دیگری نداشت جز آنكه آثار كشف حجاب و غرب زدگی زنان را از میان بردارد، بس بود و ما هیچ تأسفی نسبت به شهادت آن همه شهید نداشتیم... و این عین حقیقت است، چه غرب باوران و فرنگ زدگان بپسندند و چه نه.

از طرف دیگر، با توجه به كوچك تر شدن دولت – به مفهوم قدیم آن – و استحاله بخش هایی از دولت در مردم و نهادهای خصوصی كه از سیاست های بسیار جدی و قابل تحسین آقای هاشمی رفسنجانی است، آنچه كه آزادی را هر چه بیش تر در جامعه ما معنا خواهد كرد، برآورد همه مؤلفه های فكری و معنوی است كه در داخل جامعه وجود دارد، كه با عنایت به خصوصیات جامعه امروز ما مسلّماً برآورد این تضارب آرا و خواسته های مردم، میزان نظارت عمومی را بر فضای فرهنگی جامعه روز به روز بالاتر خواهد برد.

... و اما درباره جنگ، یعنی آنچه كه به زعم نویسنده مقاله « حكومت آسان » دستیابی به آزادی و وعده های دیگر را كه به صورت شعار اصلی بر زبان همه بود هشت سال به تعویق انداخت و اكنون كه جنگ دیگر فیصله یافته، وقت است كه سردمداران حكومت به خواسته های مردم و وعده های انقلاب وفا كنند! به بخش هایی از نوشته این آقا توجه كنید:

گویی در تمام طول هشت سال جنگ، ملت با اطمینان به آگاهی خود و خواست مسئولان رژیم... باور داشت كه پس از فیصله دادن به كار جنگ، به وعده هایی كه به صورت شعار اصلی انقلاب بر زبان همه بود، وفا خواهد شد.

و یا در جایی دیگر:

واقعیت آن است كه در جریان حل تضادهای درونی و مقابله با توطئه های خارجی، نهادهای دمكراتیك به وجود آمده در جریان قیام بزرگ ملت آسیب دیده اما امید به آن هرگز از میان نرفت و نخشكید.

و یا در جایی دیگر:

مردم ایران [؟!]، و به ویژه اهل تفكر و قلم، حق دارند حواله ای را كه انقلاب به دست آن ها داده – و در سال های جنگ بابت دریافت آن اصراری نكردند – اینك وصول كنند و آزادی هایی را كه در حوزه بیان و قلم به دست آورده اند حفظ كنند...

و در جایی دیگر:

آن ها كه در ایران مانده اند بر آن میلیون ها ایرانی غیر مجرم كه دور از وطن اند فضیلتی ندارند. اگر سخنی هست باید زمانی كه برگشتند دوستانه در گوششان بخوانیم.

چه بگویم؟ و به راستی در برابر سخنانی از ااین قبیل چه می توان گفت؟ آنچه را كه بعد از خواندن این سخنان بر دلم گذشت در اینجا نمی نویسم و اگر نگارنده مقاله مزبور قصد داشته كه با این حرف ها رزم آوران هشت سال دفاع مقدس و صبر آورندگان میدان نبرد را خشمگین كند، بداند كه به نتیجه رسیده است.

بسیار شگفت آور است كه این آقایان اثبات برادری نكرده ادعای ارث دارند و من واقعاً نمی دانم كه چشم طمع اینان را به میراث انقلاب گشوده چیست. حتی آن تحلیل آسان كه نوشتم نیز نمی تواند اینان را آن همه جرأت ببخشد كه با این صراحت، نیت پنهان خویش را در جهت مصادره اصل انقلاب برملا كنند. آن وعده هایی كه به صورت شعار اصلی انقلاب بر زبان همه بود چه بود؟ این مردم ایران كه در سال های جنگ بابت وصول حواله خویش اصراری نكردند، كدام مردم هستند؟ كدام حواله؟ و این نهادهای دموكراتیكِ به وجود آمده در جریان قیام ملت كه بعدها با شروع جنگ آسیب دیدند، چه هستند؟

به راستی كه بود كه در جریان انقلاب با مشت در برابر تانك ایستاد و گلوله های اسرائیلی و آمریكایی را به جان خرید و خونش را هدیه نهرهای میدان ژاله كرد تا شعار « خدا، قرآن، خمینی » را به جای شعار « خدا، شاه، میهن » بنشاند؟ كه بود كه در كردستان سر خویش را بهای حفظ تمامیت ارضی ایران گرفت و مُثله شد تا ایران مُثله نشود؟ كه بود كه در برابر منادیان التقاط تا آنجا ایستاد كه در شكنجه گاه های مافیایی منافقان شیطان پرست، ناخن هایش را كشیدند و پوستش را با آب جوش كندند و دست وپایش را اره كردند و چشمانش را زنده از كاسه سرش بیرون آوردند و افطارش را با گلوله باز كردند و زن و فرزندانش را در جلوی چشمانش آتش زدند تا لب از شعار « حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله » ببندد، و نبست و اجازه نداد كه انقلاب اسلامی نیز به سرنوشت انقلاب های دیگری دچار شود كه بعد از پیروزی مردم، و درست در هنگام استقرار نظام، رئیس جمهور و اعضای كابینه و نمایندگان پارلمانش با هواپیما از غرب سر می رسند و میراث شهدا را همان جا در سالن ترانزیت تقسیم می كنند... و بعد هم با نام توسعه اقتصادی و پیشرفت و تجدد و تمدن و نهادهای دموكراتیك و آزادی، شیطانی را كه مردم از در رانده اند از پنجره به درون دعوت می كنند؟

كه بودند آنان كه گروه گروه در خرمشهر زیر شنی تانك های روسی له شدند و با نارنجك های اسرائیلی تكه تكه شدند و در هر قدم از هر كوچه شهر، شهیدی دادند تا نام « شیعه » را مترادف با معنای « مرد » نگاه دارند و حدیث اَلسّلمانُ مِنّا اَهلَ البَیت را درباره فرزندان « سلمان فارسی » تفسیر كنند؟ كه بودند آنان كه در ایستگاه هفت و دوازده و ذوالفقاریه... جنگیدند تا آبادان «عبادان» نشود؟ كه بودند كه رنگ سرخ خون پاكشان از فراز مسجد جامع سوسنگرد بر آسمان پاشید و غم شهادتشان جاودانه در غروب سوسنگرد ماند؟ كه بودند آنان كه هویزه را كربلا كردن؟...

و چه بگویم؟ مگر می توان آن هشت سال را كه به هشتاد هزار سال عمر آنان كه سیاره زمین را بدل از طویله گرفته اند می ارزد، در هشت سطر خلاصه كرد؟ كه بودند آنان كه حقیقت قدسی انقلاب اسلامی را در میدان های هشت سال دفاع مردانه ظهور بخشیدند و چه بود جز درد دین و عشق ولایت كه آنان را می توان این همه استقامت بخشید؟... و اگر اینان نبودند، اكنون آیا چیزی از میراث انقلاب بر جای مانده بود كه حالا آقایان میراث خوران خوش نشین دیار غرب و وابستگان داخلی استكبار و خود باختگان مرعوب مدینه فاوستی، رجّالگان و زُنّاربستگان دِیر «مایكل جكسون » و شیفتگان جزایر ناتورالیست ها و مدّاحان پروسترویكای مفلوك شوروی مفلوك تر و نوچه های كمربسته « بوش » قداره بند و بُزمجه های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده... بر سر تقسیم آن با ما كه همه جان و مال و فرزندان و پدران و مادران خویش را به مسلخ عشق بردیم تا ولایت فقیه بماند، به جدال برخیزند؟ و كدام جدال؟ اگر این پهلوان پنبه های جُبّان فضای خالی میان سطور نشریاتِ نشخوارگر جویده های فرنگیان اهل نبرد بودند كه حداقل یكی از آنها در طول این هشت سال و لااقل در یكی از خطوط آرام پشت جبهه می دیدیم... كه ندیدیم.

و حالا لابد ما باید بعد از خواندن چند تحلیل آسان هالووار و برخورد با چند « دن كیشوت » مفلوك، خیلی راحت برای پرهیز از سرنوشت حكومت آسان بپذیریم آنها كه در ایران مانده اند بر آن میلیون ها ایرانی غیر مجرم كه دور از وطنند، فضیلتی ندارند و حالا كه جنگ فیصله یافته، نوبت آن است كه دروازه های لیبرالیسم را بگشاییم و حواله ای را كه معلوم نیست كدام انقلاب به دست این خوش باوران داده است وصول كنیم و به وعده های موهومی كه معلوم نیست از كجای شعارهای اصلی انقلاب استخراج شده است وفا كنیم...؟

آقایان و خانم های محترم! لطفاً از توهّمات مالیخولیایی خویش خارج شوید و كمی دقت كنید؛ شاید این « بوی كباب » نباشد...