دلم از كسی گرفته ، كه ...
هرشب ، با تیك تیك 8:45 ، تا آهنگ دلنواز " حال من دست خودم نیست " ، از بچه ی8 ساله تا پیرمرد 80 ساله، میخكوب جعبه ی جادویی می شدند ، تا بیاموزند شیوه ی زندگی را . خلوتی خیابانها در آن ساعت و نقل صحبت مهمانی ها ، آمار 85 درصدی مخاطبان این سریال را تائید می كرد . جالب بود برایمان كه از هر قشر و سنی ماجرای یلدا و بهزاد و ستایش را می پرسیدی، حرفی برای گفتن داشت .
شده بود نقل "مراد برقی " آن روزها و " اوشین " همین دیروزها .اما آنچه ما را به نوشتن و یا به نقد كشیدن واداشت ، این بود : آیا این سریال ملودرام شبه هندی ، توانست شیوه ی بهتر زندگی كردن را به این خیل عظیم آدمهای ایرانی نشان دهد ؟ آیا توانست جایگزین خوبی باشد به جای دورهم نشستن و گپ زدن اهل خانواده ؟ آیا این شخص ثالث جادویی كه اینگونه مسحور می كند و به دنبال خود می كشاند ، چیزی در چنته ی پرزرق و برق خود داشت كه معادل "وقت" ی باشد كه میگویند "طلا" ست ؟
از اسم سریال شروع می كنیم . دوباره این پسوند جمع "ان" كه تازگیها مد شده است بگذارند روی مجموعه هایشان . تا كی كپ زدن از دست همدیگر و فراموشی خلاقیت ؟ ازصاحبدلان شروع شد ، به رستگاران رسید و بعد دلنوازان ، خسته دلان را هم در پیش داریم . شاید هم در آینده : سفیدبختان ، خوشگلان ، خوش تیپان ، قهرمانان ، دلاوران، نام آوران ، ...
زنان در این سریال نقش محوری داشتند ؛ اما كاش كمی منطقی تر و با اراده تر از اینها بودند. در این مجال قصد داریم "شخصیت پردازی زنان این مجموعه" را مورد نقد و بررسی قرار دهیم :
" مهتاب" شخصیتی فرشته گونه و سفید دارد . كینه به دل نمیگیرد . آسان میگذرد و می بخشد . آنقدر دریادل و وسیع است كه هیچگاه دلتنگی و شكایت نمیكند . "مهتاب" خوب است . سفید سفید . بی ذره ای شك و تردید و دلواپسی . ولی چرا با اینهمه خوبی به دل نمینشیند؟ چرا انگار فرسنگ ها از ما فاصله دارد ؟
چون اغلب آدها سفید سفید نیستند . بعضی ها سفیدند ، بعضی ها یك ذره سفیدند ، بیشتر آدمها خاكستری اند و شاید برخی هم خدای ناكرده سیاه . شخصیت پردازی سفید سفید چون از اغلب ما دور است ، قابل حس و باور نیست . برای همین است كه به دل نمینشیند . برای همین است كه انگار شیرینی اش دل را میزند . ولی آنچه قابل تامل است ، برخورد سایر آدمها با این همه خوبی است.
بهزاد به راحتی احساسات او را نادیده می گیرد و اینطور توجیه می كند : مهتاب دختری منطقی است حتما مرا درك میكند . فرهاد اهمیتی به نیت خیر او نمی دهد و او را فضول و كنجكاو می خواند .
انگار چون مهتاب خوب و باگذشت است ، همه حق دارند به او توهین كنند و او با ملایمتی دور از ذهن ببخشد و به دل نگیرد . انگار چون خوب است ، باید محتاج محبت بهزاد باشد كه یلدا را طلاق دهد و سراغ او بیاید .
همان طور كه گفتیم نشان دادن این همه خوبی ، با وجود كلیشه ای بودنش قابل تحمل است ، اما برخورد سطحی آدمها با مهتاب ، شاید این را به ذهن مخاطب متبادر كند كه اگر می خواهید دیگران شما را دست بالا بگیرند ، بهتر است مثل روشنك حاضرجواب و كم طاقت باشید .
برای "روشنك" زودتر از "مهتاب" خواستگار می آید . مهتاب خاطره ی "مسابقه ی دو" تا مدرسه را مثال می زند و میگوید : این بار هم تو بردی .پس برای هركس زودتر خواستگار بیاید ، یعنی زودتر برده . حالا این خواستگار محترم چه شرایط و خصوصیاتی دارد ، انگار اصلا مهم نیست . مخصوصا برای "مادرشكوه " كه قند در دلش آب میشود وقتی برای دختر خانم های دم بختش خواستگار پیدا می شود .
"رعنا" شخصیتی مغرور و زودباور دارد ؛ البته فقط در مقابل "جهان" . انگار سالها با سوء تفاهم زندگی كرده و كوله باری از تردید را به دوش كشیده. درحالیكه "جهان " هیچ نقطه ی منفی ای ندارد و مثل "مهتاب" سفید سفید است . پس چرا رعنا بعد از این همه سال ، این همه سفیدی را ندید ؟ چرا سریع تحت تاثیر "اتابك" قرار گرفت و حرف هایش را باور كرد ؟ شاید برای این بود كه مرگ جهان بیشتر دل بیننده را بسوزاند و سریال هندی تر جلوه كند .
در آخر به "یلدا"ی همیشه گریان می رسیم . قربانی بی دست و پایی كه بازیچه ی جهل خویش است نه فقر خویش .
تنها شخصیت زن معقول سریال ، "الهام" یا همان "ستایش" بود كه دم به تله ی احساسات و حرف های دیگران نمی داد و راه خود را می رفت .
شخصیت های این مجموعه آنقدر ضعیف پردازش شده بودند كه عدم تعادل در رفتار و گفتارشان در سراسر داستان موج می زند .اصلا معلوم نبود یلدا آدم خوبه ی قصه است یا آدم بده . اصلا معلوم نبود جهان ریگی به كفش دارد یا نه . اتابك برای پیدا كردن دخترش آمده یا به دست آوردن زمین ها . شاید اگر كارگردان از این شیوه استفاده نمیكرد نمی توانست این همه بیننده را پای تلویزیون میخكوب كند .
این نیز گذشت . به رسم تمام شروع ها و پایان ها . ما ماندیم و آنچه ته ذهنمان را قلقلك می دهد كه:
"حالا كه چی؟" چی فهمیدیم ؟ چی یاد گرفتیم ؟
اینكه:" ازدواج خیلی سخته و خیلی آدم را گرفتار میكند و باعث سلب آرامش میشود " ؟
اینكه : "بابا این روشنك بیچاره داشت زندگیشو می كرد با اون همه امكانات و دك و پز اون وقت با ازدواج كردن ، جروبحث مدام با رامین و تحمل یك خواهر شوهر وحشتناك و رهن و اجاره ی خونه و هزار تا بدبختی ریخت رو سرش " ؟
اینكه:" بهتر بود بهزاد با مهتاب ازدواج می كرد و پا از قالب سنت فراتر نمی گذاشت "؟
یا نه ، اینكه : "باید به ندای عشق پاسخ داد و رفت و مبارزه كرد و به آرامش رسید "؟
نظر شما چیه ؟
مگر این نیست كه قرآن بشارت به آرامش بعد از ازدواج میدهد ؟
مگر این نیست كه در ازدواج باید عشق و علاقه ی دوطرفه حاكم باشد ؟
مگر این نیست كه باید خانواده را پاس نهاد و احترام گذاشت ؟
كاربران محترم سایت تبیان !
تمام این سوالها و كشمكش ها را مطرح كردیم تا شما را نیز شریك بحثمان گردانیم . تا بیشتر از اینها فكر كنیم و نقد نماییم . تا یاد بگیریم مخاطب منفعل رسانه ها نباشیم . تا بیشتر از اینها فكر كنیم و فكر كنیم و فكر كنیم .
نویسنده : سرور حاجی سعید
تبیان
تنظیم :داوودی