تبیان، دستیار زندگی
ضدانقلاب به سری شلیک کرد که پر از سودای خدمت بود
ضدانقلاب به سری شلیک کرد که پر از سودای خدمت بود
ضدانقلاب به سری شلیک کرد که پر از سودای خدمت بود
تروریست‌ها به مغز شهید سهراب‌نژاد و شهید محمدزاده شلیک کرده بودند. چون می‌دانستند که آن دو چه فکر‌هایی در سر داشتند. شهدایی که می‌خواستند کمک حال مردم کردستان باشند. ضدانقلاب به سری شلیک کرد که مملو از سودای خدمت بود. خدا خواست این دو در کنار هم شهید شوند تا اجر مجاهدتشان مشترک باشد.
لباس پاسداری پوشیدیم و پای سفره عقد نشستیم
لباس پاسداری پوشیدیم و پای سفره عقد نشستیم
لباس پاسداری پوشیدیم و پای سفره عقد نشستیم
موقعی که تبادل اسرا انجام شد، همسرم جزو گروه‌های دوم بودند که به ایران برگشت. اول برای دخترم قبول کردن وجود پدرش سخت بود. می‌توانم بگویم خیلی سخت. چند ماهی طول کشید تا او را قبول کند. چهره‌ای که از عکس پدرش دیده بود با چهره‌ای که از پدرش بعد از اسارت می‌دید، تناقض داشت.
 روایت ۳۳ سال گمنامی یک روحانی غواص در والفجر ۸
روایت ۳۳ سال گمنامی یک روحانی غواص در والفجر ۸
روایت ۳۳ سال گمنامی یک روحانی غواص در والفجر ۸
خواهر شهید حجت‌الاسلام حسین زند، از شهدای دوران دفاع مقدس که پیکرش بعد از ۳۳ سال به آغوش خانواده بازگشت، می‌گوید: هر وقت خبر شهادت کسی را به او می‌دادند، می‌گفت ناراحت نباشید، تنها میان‌بری که به بهشت می‌رود، شهادت است.
 چوار؛ سندی بر مظلومیت مردم مرزدار ایلام
چوار؛ سندی بر مظلومیت مردم مرزدار ایلام
چوار؛ سندی بر مظلومیت مردم مرزدار ایلام
۲۳ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۵، تیم‌های فوتبال «منتخب چوار» و «منتخب جوانان استان ایلام» به میدان می‌روند، نیمه اول این مسابقه با پیروزی ۲ بر ۱ تیم جوانان استان به پایان رسید، حدود ۱۰ دقیقه از نیمه دوم گذشته بود، هواپیماهای دشمن بعثی زمین فوتبال چوار را بمباران کردند و این گونه زمین فوتبال چوار سندی شد برای مظلومیت مردم مرزدار ایلام.
او با شهادت به استقبال پیروزی انقلاب رفت
او با شهادت به استقبال پیروزی انقلاب رفت
او با شهادت به استقبال پیروزی انقلاب رفت
هضم شهادت محمد که در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده قرار داشت، نه تنها برای اعضای خانواده بلکه برای اقوام و آشنایان سخت بود. شهادت محمد هنوز برای مادر شهید طبیعی نشده است و ایشان هر وقت سر مزار پسرش می‌رود اشک از چشمانش جاری می‌شود. این داغ هنوز هم برایش تازگی دارد.
جنگ که شروع شد کل خانواده وارد بسیج و دفاع شدیم
جنگ که شروع شد کل خانواده وارد بسیج و دفاع شدیم
جنگ که شروع شد کل خانواده وارد بسیج و دفاع شدیم
وقتی جنگ شروع شد همه خانواده در تلاطم بودیم تا هر چه در توان داریم در دفاع مقدس به‌کار گیریم. همه خانواده وارد بسیج و فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه شدیم. محمدعلی اولین رزمنده خانه‌ام بود که به افتخار جانبازی نائل آمد و کمی بعد از محمدعلی هم علیرضا رفت. پدر بچه‌ها هم راهی شد.
۵ روز بعد از دفن برادر شهیدم دستگیر شدم
۵ روز بعد از دفن برادر شهیدم دستگیر شدم
۵ روز بعد از دفن برادر شهیدم دستگیر شدم
من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم.
آرمان برادرم برقراری عدالت در جامعه بود
آرمان برادرم برقراری عدالت در جامعه بود
آرمان برادرم برقراری عدالت در جامعه بود
یک روز قبل از شهادتش، در خانه به من گفت: شاید فردا نباشم. گفتم این چه حرفی است الان که هستیم و قرار نیست اتفاقی بیفتد. غافل از اینکه همان فردایش در خیابان برادرم را با گلوله به شهادت رساندند و خبر شهادتش را ساعت 4 صبح به ما دادند.
ما اول ایرانی هستیم، بعد مسیحی
ما اول ایرانی هستیم، بعد مسیحی
ما اول ایرانی هستیم، بعد مسیحی
با وجود گذشت ۳۴ سال از شهادت دو برادر، وقتی نامشان را بر زبان می‌آورد، اشک از چشمانش جاری می‌شود. می‌گوید: «داغ آن‌ها همیشه برایم تازه است. هیچ‌وقت چهره‌شان را فراموش نخواهم کرد اما این را یک افتخار برای خود می‌دانم» «وایولت گِوَرگیزیان»، خواهر شهیدان «چارلیس و روبن گورگیزیان»، از جامعه مسیحیان آشوری ایران است که دو برادر خود را در یک روز از دست می‌دهد.
 ماجرای حمل ۷۰ اسلحه کمری توسط شهید مهدی باکری
ماجرای حمل ۷۰ اسلحه کمری توسط شهید مهدی باکری
ماجرای حمل ۷۰ اسلحه کمری توسط شهید مهدی باکری
شهید مهدی باکری در ماه آخر سال آخر قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ که در اکثر شهرهای کشور حکومت‌نظامی برپاشده بود، تلاش کرد تا از طریق مناطق غربی کشور برای مبارزین مخالف سلطنت پهلوی، اسلحه تهیه کند.
جعبه تلویزیون خانه ما صندوق اعلامیه‌های امام بود
جعبه تلویزیون خانه ما صندوق اعلامیه‌های امام بود
جعبه تلویزیون خانه ما صندوق اعلامیه‌های امام بود
فعالیت‌های محمدرضا در اواخر پیروزی انقلاب علنی شد. با این وجود همسرم تفکرات ما را قبول داشت و به لحاظ اعتقادی همراه ما بود هرچند برای او با آن مسئولیتی که در ارتش داشت خطرناک بود، اما با این حال خودش هم مقید بود.