تبیان، دستیار زندگی
« بازپرسی زنگ می زند» داستان خانواده کارخانه داری است که با خودکشی یکی از کارگران کارخانه، چهره واقعی اش بر پرده می افتد .
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محکمه وجدان


« بازپرسی زنگ می زند» داستان خانواده کارخانه داری است که با خودکشی یکی از کارگران کارخانه، چهره واقعی اش بر پرده می افتد.

« بازپرسی زنگ می زند»

بازپرسی زنگ می زند، محکمه وجدان. ج. پ. پریستلی. مترجم: حسین خوانین شیرازی. انتشارات افکار. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.143صفحه. قیمت: 7500تومان.

«شما در زمان خوبی ازدواج می‌ کنید. در بهترین زمان و به زودی بهتر هم خواهد شد. در ماه گذشته تنها به این دلیل که کارگران معدن اعتصاب کردند، در این باره که ما در آینده‌ ای نزدیک با دردسرهای کارگری رو به رو خواهیم شد حرف ‌های صدتا یه غاز می ‌زنند. نگران نباشید. ما بد‌تر از این‌ها را پشت سر گذاشته ‌ایم. ما کارفرمایان سرانجام داریم با هم متحد می‌ شویم تا به خوبی از منافع سرمایه محافظت کنیم. ما به روزی که رونق روزافزون و پایداری داشته باشیم چشم دوخته ‌ایم.»[1]

بازپرسی زنگ می زند، روایتی است درباره هفت شخصیت به نام های آرتور بیرلینگ، سیبل بیرلینگ، شیلا بیرلینگ، اریک بیرلینگ، ادنا، جرالد کرافت و گول، بازپرسی که حضورش فضای خانه را به هم می زند.

نمایشنامه با یک مهمانی شروع می شود. زمانی که همگی اینها بر سر میز شام قرار دارند و خدمتکار مشغول پذیرایی از آنها است. مهمانی به مناسبت نامزدی جرالد و شیلا برگذار شده است.  آقای بیرلینگ کارخانه دار ثروتمندی است و جرالد فرزند یکی از رقبای وی. آنها معتقدند سرمایه داری پیشرفت های چشم گیری خواهد کرد و آشوب های کارگری خطری برای آنها نخواهد داشت و همه آنها ترس های بی پایه و ابلهانه ای است. از نظر آنها عدالت و حقیقت همان منطق سرمایه داری است. در حالی که همان زمان دختری به علت خوردن مواد ضد عفونی کننده به شکل دردناکی در بیمارستان جان می دهد و بازپرسی که خبر این واقعه را به خانواده آنها می دهد معتقد است آنها این دختر را به سمت خودکشی کشانده اند.

بازپرس به شکل زیرکانه ای حقایقی را از زبان آنها بیرون می کشد و متوجه می شویم این دختر کارگر سابق کارخانه بیرلینگ بوده که به خاطر رهبری یک  اعتصاب کارگری وی را بیرون کرده اند. وی هر جا برای کار درخواست داده است هم پیمان های بیرلینگ وی را اخراج کرده اند و سرانجام به جرالد پناه آورده و او نیز وی را رها کرده است.

آشکار شدن این حقایق، ظاهری متفاوت از این خانواده بر ملا می کند. پی.آر. وود منتقد ادبیات نمایشی درباره این اثر می نویسد: این نمایشنامه نقدی بر اجتماع است. نویسنده مانند ایبسن و پیروانش در نسل قبلی نمایشنامه‌ نویسان، ابتدا تصویری از رفاه و بهره‌مندی طبقه‌ متوسط به ما نشان می ‌دهد و پس از آن فساد و پوسیدگی پشت پرده را آشکار می‌ سازد.

نمایشنامه با یک مهمانی شروع می شود. زمانی که همگی اینها بر سر میز شام قرار دارند و خدمتکار مشغول پذیرایی از آنها است. مهمانی به مناسبت نامزدی جرالد و شیلا برگذار شده است. آقای بیرلینگ کارخانه دار ثروتمندی است و جرالد فرزند یکی از رقبای وی.

جان بوینتون پریستلی در 13 سپتامبر 1894، در برادفورد انگلستان به دنیا آمد. پدرش مدیر مدرسه بود و مادرش را در کودکی از دست داد. از شانزده ‌سالگی در روزنامه‌ های برادفورد مطلب می ‌نوشت. در جریان جنگ جهانی اول در ارتش خدمت کرد و با مدال افتخاری که از سوی دولت دریافت کرد توانست برای ادامه‌ تحصیل وارد دانشکده‌ ترینیتی ‌هال کمبریج شود. لیسانسش را در رشته‌ ادبی گرفت و ساکن لندن شد و از آن زمان در زمینه‌های مختلف ادبی به‌صورت حرفه‌ ای قلم زد.

ابتدا با جستارنویسی و نقد ادبی شروع کرد و در میان آثار این دوره ‌اش می‌ توان به کتاب‌ های «شخصیت‌ های خنده آفرین انگلیسی»، «شاد کردن»، «همنشینان خوب» و «رمان انگلیسی» اشاره کرد. پریستلی در سال 1932 نمایشنامه ‌نویسی را به‌عنوان حرفه‌ اصلی خود انتخاب کرد و تا پایان عمرش 25 نمایشنامه نوشت که هرکدام بار‌ها در انگلستان و آمریکا و دیگر کشورهای جهان به روی صحنه رفتند.

«گوشه‌ خطرناک»، «زمانی که ازدواج می ‌کنیم»، «پایان پیروزی غرب»، «آقای جانسون در اردن» «آخر بهشت»، «قبل از این هم اینجا بوده ‌ام»، «کورنیلوس»، «مردم سرگردان»، «رویای روز تابستانی»، «وطن فرداست» و «موسیقی در شب» نام تعدادی از مشهور‌ترین نمایشنامه‌ های پریستلی ‌اند. پریستلی در زمینه‌ داستان‌ نویسی نیز نویسنده ‌ای چیره ‌دست بود و داستان ‌های زیادی نوشت که از آن جمله می ‌توان به این کتاب‌ها اشاره کرد: «روز خوش»، «مکان دیگر»، «مردان روز رستاخیز»، «بگذار بخوانند» و «باران در گودزهیل». وی سرانجام در 14 اگوست 1984 درگذشت.

«هرکس باید خودش راهش را پیدا کند. خودش باید از خودش و خانواده‌اش مراقبت کند.... اگرچه راهی را که این آدم‌ های عوضی نشان می‌ دهند یا از آن حرف می‌ زنند و درباره‌ آن قلم ‌فرسایی می‌ کنند، این است که همه باید فکر هم باشند و از هم مراقبت کنند. مثل این‌ که ما زنبورهای عسل در یک کندو ـ جماعت ـ هستیم که در هم می ‌لولیم و یک چنین مزخرفاتی! ولی شما جوان‌ ها به حرف من گوش دهید. من در کوره‌ حوادث و تجربه آن را آموخته ‌ام. هرکس باید به فکر خودش باشد.»[2]

پی نوشت:

[1] صفحه 24 کتاب

[2] صفحه 31 کتاب

فاطمه شفیعی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان